کلبه ای میسازم دورازاین شهرخراب
درمسیرقدم شرشر رودی پر آب
لابه لای گذر ابر سپید
گوشه ای دنج درآن سایه ی بید
که دروپنجره اش روبه قشنگی باشد
یک وجب فاصله اش نغمه وچنگی باشد
تازلالی دهد هرلحظه به من
شور وحالی دهد هر لحظه به من
ببردصبح به صبح تادل خورشید مرا
بال پرواز دهد تا رخ ناهید مرا
مست در مست شوم تاکه ببینم خود را
باده در دست شوم تا که ببینم خود را